گفتم:مادر!
گفت:جانم!
گفتم:درد دارم!
گفت:بجانم!
گفتم:خسته ام!
گفت:پریشانم!
گفتم:گرسنه ام!
گفت:بخور از سهم نانم!
گفتم:کجا بخوابم!
گفت:روى چشمانم!
گفتم:پارچ آب برگشت رو فرش!
گفت:اى خدا ذلیلت کنه،بمیرى راحت بشم از دستت...
الهی قربون همه ی مامانای گل برم
از پشت همین تریبون دستشونو میبوسم و خاک پایشان را سرمه ی چشمانم مینومایم...