بسم الله الرحمن الرحیمنقل قول از((رضوان بانو)) وبلاگ اسرا
کوچک
که بودیم ،من وبرادرهاوخواهرم وقتی می خواستیم بخوابیم کلی باهم حرف می
زدیم.از مسافرت های نرفته مان و از باهم بودن های مداممان شکایت می
کردیم،کتاب اجتماعی ،درس مسافرت خانواده ی آقای ...را با اب و تاب تعریف می
کرد.و ماهم با حسرت عکسهای کتاب را می دیدیم و می دیدیم که بچه ها چه با
ذوق و شوق چمدانهایشان را می بستند.می گفتیم اخر ما چه گناهی کردیم که جنگ
است و بجز پارک سر کوچه ،وباغ پدر بزرگ جایی برای تفریح نداریم...؟بعد من
می گفتم:اگر نمی تونیم بریم مسافرت،تو خواب که می تونیم رویای شهری که دوست
داریم بریم رو تصور کنیم.شاید از کودکی نه و امکان ندارد تو سر من وجود
نداشت.به برادر بزرگترم می گفتم تو کچا دوست داری بری ؟می گفت:شمال.من هم
می گفتم مثلا شیراز.اون یکی هم می گفت:مشهد.بعد برای ورود به دنیای
خواب،پشت رل ماشین های خیالی مان می نشستیم و بعد می رفتیم مثلا مسافرت و
البته هپروت و صبح که می شد اینقدر بازی و توسرهم زدن داشتیم تا دوباره شب و
یک مسافرت دیگر
حالا که هرکداممان افتاده
ایم یک گوشه از ایران ،و مجبوریم با فضای مجازی شبکه های اجتماعی درون
گوشیهایمان باهم صحبت کنیم،حالمان از هرچی مسافرته بهم می خورد و از اینکه
دور هم جمع بشیم و چراغهای دیدارمان روشن شود کلی ذوق می کنیم،تعجب می
کنم.از کار دنیا و از کار خودمان!!
از اینکه
شخصیتهای ما را باید این استیکرهای اجق وجق ،توی این شبکه ها بهم نشان
بدهند ،حالم بد می شود.اگر هم عکس بخواهیم بفرستیم کلی غر غر و توسر هم زدن
داریم که اینها را اسراییل می بیند و آمریکا رصد می کند.
باز
انتظار می کشیم که چراغها روشن شود و دور هم جمع شویم و یاد قدیمها
کنیم.دیگر لهجه ی حرف زدنمان می شود همان روستایی که در ان متولد شدیم.دیگر
نمی گوییم ما کجا هستیم.می گوییم می خواهیم دور هم جمع شویم.چایی مجازی
بخوریم و شکلک اجق وجق برای هم بگذاریمو پشت ان شکلکها صله ی رحم بجا
اوریم.
کجایید برادرخواهرا؟ خوابیدید یا سرکارید؟مطالعه می کنید یا با بچه ها بازی می کنید؟من خوبم.اینم قیافم
.
سهشنبه 7 بهمنماه سال 1393 ساعت 11:54 ب.ظ