هندونه ی رویاهاتون شیرین
انار موفقیتهاتون پر دونه
پسته ی خاطراتتون خندون
قصه ی زندگیتون خوش
و عمرتون چون یلدا بلند باد
بفرمائید هندونه...
از خدا پرسیدم خدایا چ چیزی تورا ناراحت میکند
خداوند فرمود:
هر وقت بنده ای با من سخن میگوید
چنان ب حرفهای او گوش میدهم ک گوئی بجز او بنده ی دیگری ندارم
ولی او چنان سخن میگوید ک انگار من خدای همه هستم الا او....
..........................................
اگر میخواهی ارزشت را نزد خدا بدانی
نگاه کن ببین ارزش خدا نزد تو در وقت گناه چقدر است....
زمانی فرا می رسد که به عشق رسیده ای و زمانی فرا می رسد که به ورای عشق میرسی.
زمانی فرا می رسد که پیوند می یابی و از این پیوند لذت می بری
و زمانی خواهد رسید که تنهایی و از زیبایی تنها بودن لذت می بری .
آری هر چیز و هر زمانی زیباست
و این جهان پر است
از صدای حرکت پاهای مردمی ک
همچنان ک تو را میبوسند
در ذهن خود طناب دار تورا می بافند
در میکده ام چو من بسی اینجا هست
می حاضر و من نبرده ام سویش دست
باید امشب ببوسم این ساقی را!
اکنون گویم ک نیستم بیخود و مست
در میکده ام دگر کسی اینجا نیست
واندر جامم دگر نمی صهبا نیست
مجروحم و مستم و عسس میبردم
مردی مددی اهل دلی آیا نیست!؟
گریه شاید زبان ضعف باشد
شاید کودکانه شاید بی غرور…
اما هر وقت گونه هایم خیس می شود
می فهمم نه ضعیفم نه کودکم بلکه پر از احساسم…
در سکوت دست یکدیگر را بگیرید
کم کم یاد میگیرید که
بدون کلام ارتباط برقرار کنید.....
خدا
انسان
وعشق
این است "امانتی" ک بر دوش آدم سنگینی میکند
و این است آن" پیمانی" ک در نخستین بامداد خلقت با خدا بستیم
و"خلافت"او را در زمین تعهد کردیم
ما برای همین" هبوط" کردیم
و این چنین است ک ب سوی او باز میگردیم.
موفقیت پیش رفتن است نه به نقطه ی پایان رسیدن
هر روز صبح در آفریقا، آهویی از خواب بیدار میشود
و برای زندگی کردن و امرار معاش در صحرا میچرد
آهو میداند که باید از شیر سریعتر بدود
در غیر اینصورت طعمه شیر خواهد شد
شیر نیز برای زندگی و امرار معاش در صحرا میگردد
میداند که باید از آهو سریعتر بدود، تا گرسنه نماند
مهم این نیست که تو شیر باشی یا آهو ...
مهم اینست که با طلوع آفتاب از خواب برخیزی و برای زندگیت
با تمام توان
و با تمام وجود شروع به دویدن کنی ...
خدا می داند که چقدر سخت تلاش کرده ای وقتی سخت گریسته ای و قلبت مملو از دردست خدااشک هایت را شمرده است وقتی احساس می کنی که زندگیت ساکن است و زمان در گذر است خدا انتظارت رامی کشد وقتی هیچ اتفاقی نمی افتد و تو گیج و نا امیدی خدابرایت جوابی دارد اگر نا گاه دیدگاه روشنی را در مقابلت آشکار سازد و اگر بارقه ی امید در دلت جرقه زد خدا در گوشت نجوا کرده است وقتی اوضاع رو به راه می شود و تو چیزی برای شکر کردن داری خدا تو را بخشیده است وقتی اتفاقات شیرین و دلچسبی رخ داده است و سرلسر وجودت لبریز از شادی گشته است خدا به تو لبخند زده است به یاد داشته باش هر جا که هستی و با هر احساسی خدا می داند
دنیا دو روزه
یک روز با تو و یک روز علیه تو !
روزی که با توست مغرور مباش و روزی که علیه توست صبور باش
که هر دو روز پایان پذیرد ، پس بگذارید و بگذرید
دل مبندید ، چشم بیندازید و دل مبازید
که دیر یا زود باید گذاشت و رفت ....
تنهایی های من پایانی ندارد
از دیروز تا فردا بر بوم دل تنهایی را نقش زده ام
تنهایی را ستوده ام
تنهایی را بوییده ام
تنها یی را در کنج دل نهاده ام
و اکنون از تنهاییهای دل می نگارم
این درختان ساکت و خموش کنار جاده
پای در میان جوی آب برده اند و سر به آسمان غنوده اند
گوئیا، درونشان غمی جانفزا لانه کرده است
وین سکوت تلخ،
سایه ای میانشان کشیده است
بادسرد پادشاه فصلها،
جامه شان ربوده است
برگهای زرد و سرخ وآتشینشان،
فرشی از ستاره زیر پای عابران گشوده است
لحظه های گنگ و سردشان،
در انتظار روشنی،
فصل رویش جوانه ی امید،
بی قرار می تپد.
خانی