الهی!
ضعیفان را پناهی.
قاصدان را بر سر راهی.
مومنان را گواهی.
چه عزیز است آن کس که تو خواهی.
تو اگر شعر مرا میخوانی
یا که در خاطر خود یاد مرا می آری ،
به تمنای نگاهم سوگند
نفسم بسته به توست
که اگر ببری از یادم ، لحظه ی مرگ من است
به تو سوگند و به باران اشکهایم
که تو را
بیشتر از جان دوست میدارم
به سراغ من اگر می آیید
پشت هیچستانم
پشت هیچستان رگ های هوا پر قاصد هایی است
که خبر می آرند از گل وا شده ی دورترین نقطه ی خاک
پشت هیچستان چتر خواهش باز است
تا نسیم عطشی در بن برگی بدود
زنگ باران به صدا می آید
آدم اینجا تنهاست
و در این تنهایی سایه ی نارونی تا ابدیت جاریست
به سراغ من اگر می آیید
نرم و آهسته بیا یید که مبادا ترک بردارد چینی نازک تنهایی من
من در این خانه به گمنامی غمناک علف نزدیکم
من صدای نفس باغچه را می شنوم
و صدای ظلمت را وقتی از برگی می ریزد
و صدای سرفه ی روشنی از پشت درخت
عطسه ی آب از هر رخنه ی سنگ
چکچک چلچله از سقف بهار
و صدای صاف باز و بسته شدن پنچره ی تنهایی
و صدای پاک پوست انداختن مبهم عشق
متراکم شدن ذوق پریدن در بال
و ترک خوردن خودداری روح
من صدای قدم خواهش را می شنوم
و صدای پای قانونی خون را در رگ
ضربان سحر چاه کبوتر ها
تپش قلب شب آدینه
جریان گل میخک در فکر
شیهه ی پاک حقیقیت از دور
من صدای وزش ماده را می شنوم
و صدای ایمان را در کوچه ی شوق
و صدای باران را روی پلک تر عشق
روی موسیقی نمناک بلوغ
و صدای متلاشی شدن شیشه ی شادی در شب
روی آواز انارستا ن ها
پاره پاره شدن کاغذ زیبایی
پر و خالی شدن کاسه ی غربت از باد
* عشق بیشتر از غریزه آب می خورد
و هرچه از غریزه سر زند بی ارزش است.
اما دوست داشتن از روح طلوع می کند
و تا هر جا روح ارتفاع دارد.
دوست داشتن نیز ، همگام با آن اوج میگیرد.
* عشق با دوری و نزدیکی در نوسان است .
اگر دوری به طول انجامد ضعیف می شود
و اگر تماس دوام یابد ، به ابتذال می کشد.
اما دوست داشتن در روشنایی ریشه می بندد
و زیر نور سبزمی شود و رشد می کند
و از این روست که همواره پس از آشنایی پدید می آید.
* عشق در دریا غرق شدن است
و دوست داشتن در دریا شنا کردن.
* عشق بینایی را می گیرد و دوست داشتن میدهد.
دکتر شریعتی
وقتی که تو بارانی میشوی در آسمان چشمانت غرق میشوم و فراموش میکنم که هوا پاییزی است. برخیز تا پنجرهها را به روی خزان ببندیم، بیم دارم خزان خاطراتمان را غارت کند. باغچه از حجم علفهای هرز سکوت انباشته شده. از خلوت کوچه دلم میگیرد و هنوز در انتظار بارانی شدن چشمانت هستم. هر چند که میدانم بارانی شدن، دل آسمانی میخواهد.
و درختهای انتظارمان هنوز سبزسبزند
آقا جان کاسه های گدایی جان را به شوق محبت نگاهتان
نه هر آدینه که هر روز در انتظار سیرابی با ذکر اللهم عج ...
باز هم جمعه شد و غصّه ی من تازه شده
درد این بی خبری بی حد و اندازه شده
باز هم جمعه شد و چشم به ره مانده شدم
باز از دوری تو خسته و درمانده شدم
یا مهدی ادرکنی
«گر نیایی فقیر می میرم»
مثل دنیا حقیر می میرم
چون کبوتر که در قفس حبس است
تک و تنها اسیر می میرم
ای شکوه ترنم باران
در فراقت کویر می میرم
توی شهر دلم زمین لرزه است
زیر آوار پیر می میرم
بی تو زجرآور است جان کندن!
وای بر من؛ چه دیر می میرم!
تو بیا، می خورم قسم به خدا
چون بگویی بمیر، می میرم
«مهدیا» ای تمام هستی من
گر نیایی فقیر می میرم
سراینده _فاطمه معین زاده -
چه لطیف است حس آغازی دوباره ،
و چه زیباست رسیدن دوباره به روز زیبای آغاز تنفس…
و چه اندازه عجیب است ، روز ابتدای بودن!
و چه اندازه شیرین است امروز…
روز میلاد…
روز من!
روزی که آغاز شدم!
تولدم مبارک
الهی!
ضعیفان را پناهی.
قاصدان را بر سر راهی.
مومنان را گواهی.
چه عزیز است آن کس که تو خواهی.
چه دانستم که این سودا مرا زینسان کند مجنون
دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون
چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید
چو کشتیم در اندازد میان قلزم پر خون
زند موجی بر آن کشتی که تخته تخته بشکافد
که هر تخته فرو ریزد ز گردشهای گوناگون
نهنگی هم برآرد سر خورد آن آب دریا را
چنان دریای بی پایان شود بی آب چون هامون
شکافد نیز آن هامون نهنگ بحرفرسا را
کشد در قعر ناگاهان به دست قهر چون قارون
چو این تبدیلها آمد نه هامون ماند و نه دریا
چه دانم من دگر چون شد که چون غرقست در بیچون
چه دانمهای بسیار است لیکن من نمیدانم
که خوردم از دهان بندی در آن دریا کفی افیون............
برای پرواز به آسمانها، منتظر نمان که عقابی نیرومند بیاید و از زمینت برگیرد و در آسمانهایت پرواز دهد.
بکوش تا پر پرواز به بازوانت جوانه زند و بروید و بکوش تا اینهمه گوشت و پیه و استخوان سنگین را که چنین به زمین وفادارت کرده است، سبک کنی و از خویش بزدایی، آنگاه به جای خزیدن، خواهی پرید.
در پرنده شدن خویش
بکوش و این یعنی بیرون آمدن از زندانهای اسارت ............
چنان مستم چنام مستم من امشب
که از چنبر برون جستم من امشب
چنان چیزی که در خاطر نیاید
چنانستم چنانستم من امشب
بجان با آسمان عشق رفتم
بصورتگر در این پستم من امشب
بشوی ای عقل دست خویش از من
که در مجنون بپیوستم من امشب
چو وا گشت او پی او می دویدم
دمی از پای ننشستم من امشب.........