میگویند ک مرحوم کافی نقل میکنند:
شبی خواب بودم ک نیمه های شب صدای در خانه ام بلند شد،از پنجره ی طبقه ی دوم از مردی ک آمده بود ب در خانه ام پرسیدم ک چ میخواهد...
گفت ک فردا چکی دارد و آبرویش در خطر است...میخواست کمکش کنم...
در حین پایین آمدن "فقط در ذهن" خودم گفتم با خودت چکار کردی؟ن آسایش داری و ن خواب و خوراک...همین...
رفتم با روی خوش با آن مرد حرف زدم و کارش را هم راه انداختم و آمدم و خوابیدم...
همان شب حضرت حجه بن الحسن(عج) را خواب دیدم....فرمود:شیخ احمد حالا دیگه غر میزنی...اگه ناراحتی حواله کنیم مردم برن سمت شخص دیگه ای؟
آنجا بود ک فهمیدم ک خداوند و امام زمان چ عنایتی ب من دارند...
وقتی از خدا توفیق کار خیر خواسته باشی،هر جا ک باشی گره ای باز میکنی...ولو ب جواب دادن سوال رهگذری...اصلا روزیت میشود...خودت میفهمی ک از آنهمه آدم چرا تو انتخاب شده ای...
خدایا عاقبت ب خیری و توفیق کار خیر ب ما هم بده...